بعد از اینکه ظرفهای شام رو شستم، دستی هم به سر و گوش آشپزخونه کشیدم. کیسه سطل زباله رو برداشتم و رفتم تا توی حیاط بزارم. وقتی داشتم بر میگشتم، سر به هوا بودم؛ چشمم به آسمان بود. انگار تحت تاثیر یک نیروی ماورایی قرار گرفته بودم و شروع کردم به چرخیدن! نگاهم رو روی یک ستاره ثابت نگه داشته بودم و باورنکردنی میچرخیدم. شگفتانگیز بود، آسمان ثابت بود و زمین و متعلقاتش دور من میچرخیدند. حس رهایی داشت. الان به شگفت انگیزی چند دقیقه گذشته فکر میکنم و به صبح که اولین تصویری که با چشم هام تلاقی کرد، خود خود ماه بود. به شگفت انگیزی دیشب فکر میکنم که دو تا شهاب رو به دنبال هم دیدم و امشب شب ِ آسمان است!