گلآب

ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من

"مولانا"

در چند روز گذشته، تنها برای چند ساعت خوابیدم. فشردگی و حجم نسبتا زیاد امتحانات و دیگر مشغله‌هام منتهی به این سوال جدی ‌شدند که بیست‌ و چهار ساعت برای یک شبانه روز واقعا کم نیست؟ اما خب می‌گذره و به زودی زمانی فرا‌می‌رسه که به نتیجه عکسش می‌رسم. 

گرمی هوا، خستگی بعد از امتحان، بی‌خوابی‌های چند روزه، رفتن یکی از اعضا اتاق، دلتنگی‌هایی که با خرید بلیط برگشت شروع شده و غم درد پای مادر و تنهایی‌های پدر و دوری برادر، یک حال عجیب وصف‌ناشدنی را به وجود آورده‌اند که نه با موزیک گوش کردن فراموش می‌شود نه با فیلم دیدن نه حتی با خوابیدن. شاید فقط بوی ملایم سیگاری که نمیدونم منبع‌اش از کجاست و فضای تراس رو عطرآگین کرده، بتونه کمی... غبار غم رود حال خوش شود.


فقط یک اصفهانی می‌تونه بگه: گمشــو ک‌ک! و تو قهقهه بزنی و یک ماچ گنده تفی از لپش بگیری!

  • گلآب

چندین سال قبل من دستیاری در مطب داشتم که از کارش خیلی راضی بودم. بسیار تر و فرز بود. گیرایی بالایی داشت و نیاز نبود حرف را دوبار و چند بار برایش تکرار کنی. همهٔ کارهایش را به موقع و سر وقت انجام می‌داد. خلاصه حضور ایشان در مطب دندان‌پزشکی مورد عجیبی به شمار می‌آمد؛ چراکه وجود چنین همکار واقعاً همکاری در مطب خارج از عرف و عادت ما دندان‌پزشکانی بود که همه‌اش با همهٔ عالم و آدم به خاطر اخلاق و اعصاب ناجور و نابسامانی‌مان سر ناسازگاری داریم و هیچ‌کس ما را راضی نمی‌کند!

بعد از یک سال از زمانی که این همکار-دستیار کاربلد در مطب مشغول بودند، مدتی اتفاق‌های عجیب‌ و غریبی سر صندلی یونیت دندان‌پزشکی مطب پیش می‌آمد. یک روز شلنگ یونیت سوراخ بود، یک روز پیچش شل می‌شد، یک روز سیم‌هایش از جایش خارج می‌شد! خلاصه هر روز به دلیلی من به تکنسین تعمیرکار یونیت زنگ می‌زدم و از او می‌خواستم برای حل مشکل به مطب بیاید.

مشکلات هم اغلب ساده بودند و سریع با مهارت آقای تکنسین، حل می‌شدند و خرج زیادی روی دستم نمی‌گذاشتند ولی به حد کافی اعصاب خردکن و مخرب بودند.

تکنسینی که برای کارهای مطب می‌آمد، جوان بسیار خوش‌اخلاق و برازنده‌ای بود و در کارش هم مهارت کافی داشت. حتی او هم از نقایص مکرر یونیت تعجب کرده بود و برایش عجیب بود که چه طور هر روز یونیت مطب دچار خرابی می‌شود. ظاهراً خرابی‌ها هم طوری بود که انگار انس و جن آمده‌اند و یونیت را دستکاری کرده‌اند و ناشی از استهلاک نبود و اغلب ساده با سفت کردن یک اتصالی یا شلنگ یا تعویض یک شلنگ برطرف می‌شدند.

مدتی از رفت‌ و آمد مکرر آقای تکنسین به مطب من می‌گذشت که خبردار شدیم ایشان به خواستگاری دستیار من رفته‌اند و سرانجام یک روز با یک دسته‌گل و یک جعبه شیرینی به مطب آمدند و خبر قریب‌الوقوع بودن یک امر خیر را به من دادند.البته برای من شنیدن این خبر بسیار خوشحال‌کننده بود. چراکه هم خانم دستیار همکار مطب و هم آقای تعمیرکار یونیت هر دو انسان‌های شریف، مسئولیت‌پذیر و کاردانی بودند و بالطبع در زندگی مشترک هم با همین رویه، آیندهٔ خوبی در کنار هم داشتند. اما خوشحالی بیشتر من بعداً وقتی حاصل شد که از آن تاریخ به بعد دیگر اتفاقات و بلایای عجیب‌ و غریبی که برای یونیت پیش می‌آمد، بالکل تکرار نشدند! نه یونیت خراب شد و نه من به خاطر نقص بونیت تا چندین ماه بعد،کارم دچار اختلال شد. خانم دستیار هم سر خانهٔ بخت رفت و به‌خوبی و خوشی در کنار همسرش زندگی کرد. بعد هم بنا به روالی که همهٔ ما دندان‌پزشکان به آن عادت داریم، سرکار نیامد و بچه‌دار شد و… من بیچاره بعد از رفتن او تا همین امسال هر سال دو نفر دستیار عوض می‌کنم و نیروی کار بلد و ماهری مانند او را دیگر پیدا نمی‌کنم.

یکی دو سال قبل بود که آقای تکنسین و همسر و دو فرزندشان که مدرسه می‌رفتند نزدیک عید برای تبریک سال نو به مطب آمدند. در طی گفتگو، خانم دستیار سابقم اعتراف کرد که خرابی پشت سر هم یونیت در آن دوران اتفاقی و کار قضا و قدر نبوده‌است. حقیقت این بوده که خود او دست به این سلسله خرابکاری‌ها می‌زده است تا تکنسین در مطب حاضر شود و دیدار میسر شود! سرانجام هم یونیت بنده خوش‌یمن بوده و این دیدارها به وصال انجامیده است!

آدم‌های موفق معمولاً برای نیل به خواسته‌هایشان یا راهی پیدا می‌کنند یا راهی می‌سازند و یا مثل دستیار بنده، یونیتی را خراب می‌کنند.مهم این است که سرانجام به مقصود خود می‌رسند!


خاطره‌ای از دندان‌پزشکان! دکتر علی مرسلی.
  • گلآب

نگاهی به ستاره شمال دم غروب که از بین پرده پنجره پیدا بود، کرد و آخرین دانه بادام را روی فرنی گذاشت. طرح روی فرنی به او لبخند ملیحی به شیرینی و نرمی خودش می‌زد؛ غنچه‌های گل‌ سرخ و خلال پسته و بادام در ظرف سفالی با لعاب لاجوردی. قوری را برداشت و زیر شیر سماور نگه داشت. عطر چای سیاه شمال و چای سبز و رازیانه و هل در فضای آشپزخانه پیچید. سفره گل‌گلی را در هوا تکان داد و روی میز انداخت. عطر گل میان موهایش پیچید. گلدان را روی میز گذاشت و بعد سراغ باقی وسایل رفت؛ چند دانه خرما با گردو، پنیر لیقوان، گوجه گیلاسی، خیارهای حلقه شده، چند برش هندوانه و آناناس و انبه و چند دانه توت فرنگی و گیلاس‌های تازه‌ و همین حوالی بود که صدای در ... .


ای کاش می‌شد درس را رها کرد و کمی بعد که زندگی‌ات را سر و سامان دادی، بازگردی. دلم برای پرستیدن مادر تنگ شده. 
نظرات بدون تایید نمایش داده می‌شوند.
  • گلآب
  • گلآب


Yaar - Ft Golshifte Farahani & Didier Malherbe
Steve Shehen - Hang Whit You
امیدوارم متوجه باشید که نباید این موزیک رو از دست بدید.
  • گلآب
  • گلآب